جدول جو
جدول جو

معنی فراموش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فراموش کردن
از یاد بردن، فراموش کردن
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
فرهنگ فارسی عمید
فراموش کردن
(دَ گَ دَ)
از یاد دادن. از یاد بردن. فرامش کردن. مقابل به یاد آوردن. (یادداشت به خط مؤلف) :
گر فراموش کرد خواجه مرا
خویشتن را به رقعه دادم یاد.
شهید بلخی.
من فراموش نکردستم و نی خواهم کرد
آن تبوک جو و آن ناوۀ اشنان تو را.
منجیک.
کنون داستانی ز نو گوش کن
غم و رنج گیتی فراموش کن.
فردوسی.
فراموش کردی مگر کار اوی ؟
که آزرده گشتی ز تیمار اوی.
فردوسی.
فراموش کردی تو رزم سران ؟
که بازآمدی با سپاهی گران.
فردوسی.
چنین است آدم بی رای و بیهوش
کند سختی و شادی را فراموش.
فخرالدین اسعد.
ای خفته همه عمر شده خیره ومدهوش
وز عمر جهان بهرۀ خود کرده فراموش.
ناصرخسرو.
بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن
رهگذارت به حساب است نگه دار حسیب.
ناصرخسرو.
دادم همه ننگ و نام بر باد
کردم همه نیک و بد فراموش.
عطار.
یکی از پادشاهان پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد می آید؟ گفت: بلی، هرگاه که خدای را فراموش کنم. (گلستان).
می صرف وحدت کسی نوش کرد
که دنیا و عقبی فراموش کرد.
سعدی.
چنان قحطسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق.
سعدی.
، فراموش گردانیدن. از یاد کسی بردن. از خاطر بردن:
شربتی تلخ تر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا.
سعدی.
- از دل فراموش کردن، از دل بیرون کردن. از یاد بردن:
جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از پیش نان نوش کرد.
اسدی.
و رجوع به فراموش شود
لغت نامه دهخدا
فراموش کردن
از یاد بردن از یاد دادن مقابل بیاد آوردن
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فراموش کردن
لننسى
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فراموش کردن
Forget
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فراموش کردن
oublier
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فراموش کردن
esquecer
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فراموش کردن
ভুলে যাওয়া
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
فراموش کردن
بھولنا
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به اردو
فراموش کردن
kusahau
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فراموش کردن
ลืม
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
فراموش کردن
забывать
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به روسی
فراموش کردن
unutmak
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فراموش کردن
忘记
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به چینی
فراموش کردن
לשכוח
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به عبری
فراموش کردن
잊다
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
فراموش کردن
lupa
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فراموش کردن
भूलना
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به هندی
فراموش کردن
vergeten
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
فراموش کردن
dimenticare
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فراموش کردن
olvidar
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فراموش کردن
забувати
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فراموش کردن
zapominać
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
فراموش کردن
vergessen
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
فراموش کردن
忘れる
تصویری از فراموش کردن
تصویر فراموش کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراموش شدن
تصویر فراموش شدن
از یاد رفتن، فراموش شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ / تِ بَ تَ)
از یاد بردن. مقابل فرموش شدن:
هر دو فرموش کن که مرد کریم
هم خطا هم عطا کند فرموش.
خاقانی.
چون کند آیت وفا فرموش
کآخر ’أوفوا بعهدی’ از سور است.
خاقانی.
که چندان خفت خواهی در دل خاک
که فرموشت کند دوران افلاک.
نظامی.
گر سگی خود بود مرقعپوش
سگدلی را کجا کند فرموش.
نظامی.
پذرفته که پیشت آورم نوش
پذرفتۀ خویش کرده فرموش.
نظامی.
رجوع به فراموش کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ شُ دَ)
فراموش کردن. فرامش کردن: ایشان را از این فرزند نیکونامی بود، گر زشت نامی همه فرامشت کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند، چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زبانش کرد پاسخ را فرامشت
نهاد از عاجزی بر دیده انگشت.
نظامی.
رجوع به فرامشت و فراموش و فرامش و فرامش کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ دَ)
از یاد بردن. فراموش کردن. نسیان:
فرامش تو را مهتران چون کنند؟
مگر مغز دل پاک بیرون کنند.
فردوسی.
همه جان فدای سیاوش کنیم
نباید که این بد فرامش کنیم.
فردوسی.
که هر کس که این بدفرامش کند
همی جان بیدار بیهش کند.
فردوسی.
بدان داروی تلخ بیهش کنم
مگر خویشتن را فرامش کنم.
نظامی.
دل که ندارد سر بیدادشان
باد فرامش کند از یادشان.
نظامی.
چو خدمتگزاریت گردد کهن
حق سالیانش فرامش مکن.
سعدی.
ای که هرگز فرامشت نکنم
هیچت از بنده یاد می آید؟
سعدی.
مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش.
سعدی.
و رجوع به فرامش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراموش شدن
تصویر فراموش شدن
از یاد رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامشت کردن
تصویر فرامشت کردن
از یاد بردن از یاد دادن مقابل بیاد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
وادار به فراموشی کردن، از یاد بردن از خاطر محو کردن: بتلخی در اندیشه را جوش ده، در افتادگی تن فراموش ده خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامش کردن
تصویر فرامش کردن
از یاد بردن از یاد دادن مقابل بیاد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرموش کردن
تصویر فرموش کردن
از یاد بردن از یاد دادن مقابل بیاد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار